ღ.•**•.خاطــراتــ سوختــه.•**•.ღ







نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





قصه بی پایان زندگی

 

 

 

باز دلم گرفت

ابریم

بارانیم

مثل اینکه هیچ وقت تمامی ندارد

مثل اینکه هیچ آغوشی نیست ….

.

.

باز در فکر نوشتنم چه بسرایم از کجا و چگونه بسرایم

تو که رفتی هیچ کس همدمم نشد

تو که رفتی هوای خونه برام سنگین شد

توکه رفتی خورشید خونمون خاموش شد

تو که رفتی تنها نم چشمانم خشک شد

 نمیتونم

 نمیتونم

دیگه خسته شدم از گفتن شعرهای غمگین از جدایی از رفتن از بارون از همه……..وایییییییی

بذار اینگونه بگویم

عمو زنجیر باف زنجیره منو بافتی پشت کوه انداختی

کودکیم

 در شوق پرواز بودم

همیشه چشم انتظار نگاه مهربان مادر بودم

 ابر بودم در خیال دیو سیاه قصه ها بودم

قصه مادر بزرگ قصه شنگول منگول حبه انگول  بود

حال که از قصه در اومدم دیدم منم قصه بودم

قصه ای که هیچ وقت نوشته نشده و هیچ مادر بزرگی نخونده بود

قصه ای که آدما بزرگ شده بوداند ولی اشک کودکی هنوز بود

قصه ای که خبری ازبازی و لبخند کودکانه نبود

آری قصه آدم بزرگا بودتلخ فراموش نشدنی بود ……



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






[+] نوشته شده توسط тαηнα در 5:38 | |